سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چرت وپرت (....... و شر)


86/8/20 ::  10:56 عصر

پـایـیــز رفـتــه هــای مـرا آورد بـه یــاد .... غمـهــای جـانفــزای مـرا آورد به یاد

مرگ بهار و سبـزه و گل ، مرگ خرمی .... مـــرگ امــیــدهای مــرا آورد به یاد

آن بـرگ کــز تــن شــــاخـی شــود جـدا .... یــار ز مـــن جــدای مرا آورد به یاد

گلهـای بیـوفـا کـه از ایـن بـاغ رفـتـه اند .... دلــدار بیــــوفــــای مــرا آورد به یاد

کوهی که زیـر خیـمـه ابـر آرمـیده است .... غـمـهــای دیـــرپای مــرا آورد به یاد

هـوهـوی تـلخ بــاد و هـیـاهـوی نـاودان .... زاری و هـای هـای مــرا آورد به یاد

پاییز پیر زرد رخ این فصل غم پرست .... غمهــا ، گذشته های مــرا آورد به یاد

نویسنده : تسویام

86/8/20 ::  10:53 عصر

رفتی تا این رو بدونم                  بدونم بی آشیونم

بدونم بی تو چه هیچم                  بدونم بی تو دیوونم

تو که دیدی گریه هام رو              ریختی دور خاطرهام رو

خندیدی به التماسم                     نشنیدی ضجه هام رو

مرده بودم تو دل شب                 توی تنهایی توی تب

با دلی خسته وپر درد                  سردو از کینه لبالب

چشمای من خیس و تب دار          خیره مونده به یه دیوار

توی حبس انتظارات                 حالا من موندم و گیتار

میزنم سازو میخونم               حالا دیگه خوب میدونم

عشقت از جنس هوس بود           من میخوام تنها بمونم


نویسنده : تسویام

86/8/20 ::  10:52 عصر



گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم

گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در

گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم


گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم

گفتی چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام

گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم


گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند

گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم

گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم


گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم

گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم


نویسنده : تسویام

86/8/20 ::  10:51 عصر

توی کلاسِ چشم تو زنگا همه ریاضیه
همیشــــه التماسِ من با چشم تو موازیِ

توی کلاس چشم تو زنگا یه وقت جغرافیِ
مادریارومی خوایم چی کار؟چشمای نازت کافیه

توی کلاس چشم تو همیشه زنگ اوّله
آخه یه عمر که آدم تواین کلاس معطّله

توی کلاسِ چشــم توهمه همیشــه حاضرن
هیچ روزی غایب نداریم نه اینکه حاضرا بِرن

توی کلاس چشم تو گاهی می شه زنگ زبان
دوسِت دارم یاد نمی دن،بلد بودیم ماپیش ازاین

توی کلاس چشم تو یه وقتا زنگ فیزیکه
آهن ربایی؟که دلم اِنقد به چشمات نزدیکه؟

توی کلاس چشم تویه وقتا زنگ شیمیه
دیوونه های عشق تو،یکی دوتانیست تیمیه


توی کلاس چشم تو یه وقتا زنگ ورزشه
همش می شه دورتوگشت،آخ که چقد باارزشه

توی کلاس چشم تو یه زنگه اسمش احتمال
شاید تو این زنگ برسیم به ارزوهای محال

توی کلاس چشم تو یه زنگی هست به نام جبر
از چشم تو نازکردن و از دلِ من همیشه صبر

توی کلاس چشــم تو اجازه دادن آســونه
چون کسی بیرون نمی ره هرکی بره پشیمونه

توی کلاس چشم تویه وقتا هست زنگ متون
خیلی توکم غصه داری،دل توبیشترمی شه خون

توی کلاس چشم تونگاها روی نیمکته
موندنِ تودست تواِ....تومی گی هرچی قسمته

توی کلاس چشم توپرمداد قرمزه
دفتر مشقمون پراز،جمله بی توهرگز

توی کلاس چشم تو میز پُر یادگاریه
بیشترمیزامون پراز جمله دوسم نداریه

توی کلاس چشم تو تعطیله نمره انضباط
بیس میگیرن ازآسمون،عاشقای بی احتیاط

توی کلاس چشم تونوشته رو تخته سیا
ما همه چشم براهتیم،زیبا تو رو خدا بیا

توی کلاس چشم تو بازه همیشه پنجره
توزنگ تفریحم کسی،دلش نمی خوادکه بره

توی کلاس چشم تونمی خوره زنگ خونه
هرکی دلش بخوادمی ره هرکی بخوادم می مونه

توی کلاس چشم تویه زنگ زیس شناسیه
همش نگاهت می کنم،این آخه چه کلاسیه

توی کلاس چشم تو یه وقتا زنگ دستوره
رفتنو صرفش می کنم دلم با اینکه مجبوره

توی کلاس چشم تودلا همیشه عاشقه
منشنیدم فردا کلاس تو دشتای شقایقه

توی کلاس چشم توهرپرسشی قدغنه
باچشم تو جواب تک تک سوالا روشنه

توی کلاس چشم تو دیوونگی یه رنگیه
انقد که محوتومی شم نمی دونم چه زنگیه

توی کلاس چشم تو یه وقتا زنگ هنره
فایده نداره واسه تو،هرچی میگم بی اثره

توی کلاس چشم تواز کلّ دنیا اومدن
بیدارشدم،چه خوابی بودانگاربازم زنگوزدن

نویسنده : تسویام

86/8/20 ::  10:49 عصر

پـایـیــز رفـتــه هــای مـرا آورد بـه یــاد .... غمـهــای جـانفــزای مـرا آورد به یاد

مرگ بهار و سبـزه و گل ، مرگ خرمی .... مـــرگ امــیــدهای مــرا آورد به یاد

آن بـرگ کــز تــن شــــاخـی شــود جـدا .... یــار ز مـــن جــدای مرا آورد به یاد

گلهـای بیـوفـا کـه از ایـن بـاغ رفـتـه اند .... دلــدار بیــــوفــــای مــرا آورد به یاد

کوهی که زیـر خیـمـه ابـر آرمـیده است .... غـمـهــای دیـــرپای مــرا آورد به یاد

هـوهـوی تـلخ بــاد و هـیـاهـوی نـاودان .... زاری و هـای هـای مــرا آورد به یاد

پاییز پیر زرد رخ این فصل غم پرست .... غمهــا ، گذشته های مــرا آورد به یاد

نویسنده : تسویام

86/8/20 ::  10:48 عصر

مرجان
سنگی است زیر آب
در گود شب گرفته دریای نیلگون
تنها نشسته در تک آن گور سهمناک
خاموش مانده در دل آن سردی و سکون
او با سکوت خویش
از یاد رفته ای ست در آن دخمه سیاه
هرگز بر او نتافته خورشید نیم روز

هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه
بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود کان ناله بشنود
بسیار شب که اشک برافشاند و یاوه گشت در گود آن کبود .
سنگی است زیر آب ولی آن شکسته سنگ
زنده ست, می تپد به امیدی در آن نهفت
دل بود اگر به سینه دلدار می نشست
گل بود اگر به سایه خورشید می شکفت

نویسنده : تسویام

86/8/7 ::  6:21 عصر

بسم رب المهدی

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

گفتم ای نقاش، نقشی دگر زن بر زندگی                  گفت، نقشی دگر نبایدت؛ عقل پیشه کن

گفتم پیشه عقل کارم شده، کار ساز نیست                گفت عقل را با جنون دل پیشه کن

گفتم عقل را با جنون سازشی نیست                       گفت جنون دل را از عقل پیشه کن

گفتم که می سوزد اینطور بود و نبودم!                   گفت بود و نبودت یکسره مال من است دیده کن

گفتم، این سر، این تن و این جان من                       گفت کافی نیست! دل را بسوزان و حواله کن

دیدم در این عشقبازی سوختم و خاکستر شدم            حال یعنی می پذیرد این خدای ذوالکرم

دیدم لحظه ای تردید، گناهی دیگر است                    شک نکن او خدایی قادر است

ای خدای خوب و مهربان و متین                           آمدم سویت بسوزان این دل و جان متین

                                                                                                         یاعلی


نویسنده : تسویام

   1   2   3   4   5      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
12362


:: بازدید امروز :: 
2


:: بازدید دیروز :: 
2


:: درباره خودم ::

چرت وپرت  (....... و شر)
تسویام
من خیلی پسر خوبی هستم .

:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

چرت وپرت  (....... و شر)

:: دوستان من ::



:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

پاییز 1386